دختر ناز نازی
اون روز عینک بابایی رو به چشمت زدی و تلوزیون نگاه می کردی
هر چی بهت گفتم نکن
فایده نداشت و همون آش بود و همون کاسه ای شیطون
اون روز هوس کیک درست کردن کردی و اصرار کردی و منم چاره ای نداشتم و قبول کردم
نتیجه تلاشت
جارو زدن و نظافت هورسان
اینم لحظه ای که غرق تلوزیونی
و بعدش غرق کتاب شدی
ایشون هورسان هستن و دارن با رنگها بازی می کنن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی